اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, توسط رحیم |

عشق ،آزادي را از بين مي برد زيرا اساس آن بر تملک و تسخير است اما دوست داشتن بر اساس به رسميت شناختن آزادي طرفين است. نيچه مي گويد :"عشق ،شوق مفرط به تملک ديگري است.عاشق مي خواهد مالک بي قيد و شرط معشوق باشد با سيطره بي چون و چرا بر جان و تنش". يا به قول ژان پل سارتر" در عشق هر فردي ديگري را از "خود بودن"باز مي دارد و حالت فاعلي او را به حالت مفعولي مي کشاند و بدين سبب عشق ، بيزاري تغيير شکل يافته ايست که به برده ساختن ديگري مي انجامد". دوست داشتن بر پايه عقلانيت يا ارزيابي و سنجش است و عشق بر پايه غريزه کور جنسي به قول ابن سينا عشق يک مرض روان تني ست که منشا آن غريزه است .در دوست داشتن عقل حاکم است در عشق ، غريزه .ساموئل جانسون می گوید:"عشق خرد نادان و نابخردي داناست " .عشق با فاصله زنده است و وصال ، مرگ عشق است واما دوستي چه در فراق و چه در وصال زنده است "وعشق صداي فاصله هاست" .عاشق و معشوق بعد از وصال و برخواستن از بستر ديگر عاشق و معشوق هم نيستند. ذهن عاشق سراسر در طلب وصل است هدف عشق در نهايت تسخير جنسي دائم است اما هدف دوستي، لذت و فايده .به قول زکرياي رازي :"عشق يک عارضه رواني حاد است و عشاق بر اثر وابستگي جنسي از حيوانات هم پست تر مي شوند" .عشق کور است دوستي بينا شکسپير مي گويد :"عشق کور است و عاشق حماقت خود را نمي بيند در آنچه خوانده ام وآنچه از افسانه و تاريخ شنيده ام راه عشق حقيقي هموار نيست" .دوستي تعادل است و عشق عدم تعادل .عاشق سراسر شور است بي بهره از بصيرت . دوستي بهره اي از شو ر و بصيرت توام دارد .عشق شورش است شورشي که روان را ويران مي کند شوپنهاور مي گويد:" ريشه عشق در غريزه طبيعي جنسي است.عشق با نيروي غريزي خود عقل را وارونه کرده براي رسيدن به نر يا ماده ايده ال موجب آشوب در جان و روان مي شود براي رسيدن به معشوق سلامتي ثروت و مقام را تباه مي کند .هر عمل عاشقانه عاقبتي مضحک يا غم انگيز دارد". براي همين عشق شٌر است زيرا مرض ست.عشق با سن نسبت معکوس دارد هر چه سن بالا تر مي رود ميزان ابتلا به عشق فرو مي کاهد زيرا عشق عارضه اي جنسي است شوپنهاور به حق می گوید که شما بيست سال به سن معشوقه خود بيفزايد آنگاه تاثير آن را بر روان خود دريابيد!. اما دوستي زمان و سن و سال نمي شناسد .شما مي توانيد با پانزده سال سن بهترين دوست مردي نود ساله باشيد اما نمي توانيد معشوقه ي او باشيد .مي توانيد با پنجاه سال سن بهترين دوست يک دختر ده ساله باشيد اما نمي توانيد معشوقه ي او باشيد از طرفي به دليل اينکه عشق امري جنسي است به طور معمول مربوط به جنس هاي مخالف است .اما دوستي فاقد ملاک جنسيت است. عشق اضطراب و انتظار است و دوستي راحتي و عافيت به قول مارسل پروست "در عشق جان را آرامشي نيست چرا که هر چه به چنگ آوري در آرزوي بيشتري " .عاشق مبهم و گنگ است و دوست ، واضح و متمايز. عشق وجدان و اخلاق و آبرو نمي شناسد در حاليکه لازمه ي دوستي اين هر سه است.عشق ديوانه است سر به باد مي دهد دوستي عاقل است و در فکر سرافرازي . آخر عشق سرافکندگي و سرزنش ست آخر دوستي بي نيازي و مصلحت .عشق پرستش و سر سپردگي ست دوستي احترام و چمداشت. عشق مانند فتح قله است عاشق در طلب معشوق به قله عشق مي رسد قله ي عشق وصال است يعني بستر و رابطه کامل جنسي و وقتي قله فتح شد کوهنورد در قله نخواهد ماند و اين وفات عشق است.عشق جبر است و افتادني دوست داشتن اختيار است و آموختني.عشق ناکام ،يا به جنايت ختم مي شود يا به انزوا ،دوستي ناکام ،فراموش مي شود.عشق دکان خامان است دوستي خانه پختگان.عشق في النفسه شر است چون جنون است اما دوستي في النفسه شر نيست مي تواند هم خوب و يا بد باشد . عشق بر اساس توهم پيش مي رود دوستي طبق واقعيت . عاشق هر چه طماع تر باشد فداکار تراست زيرا براي ايجاد کشش در معشوق کوشش فراوان لازم است.براي همين عشق معناي بردگي ست و عاشق نه اسير معشوق که اسير حرص لايزال خويش است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.