حرفها كه تكراری می شوند، غصه ها كه عادی می شوند، شعرها كه
بی صدا می شوند وقتی كه حتی اتفاقها معمولی می شوند،
بارانها از سر تكرار می بارند و بهارها از سر عادت گل می كنند،
وقتی همه روزهای تقویمت مثل هم می شوند،شنبه با جمعه
فرقی نمی كند، پاییز با بهار، امسال با پارسال
وقتی به آسمان یكجور نگاه می كنی، به خودت یكجور نگاه می كنی ، و حتی به خدا و … … … و می خواهی زندگی را سخت نگیری تا زندگی بر توسخت نگیرد،
و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند،بهار هر وقت
دلش خواست بخندد و پاییز هر وقت خواست دلش بگیرد، ……؟!!!
آن وقت مثل سنگریزه ای در دل كوه گم می شوی بدون آنكه كمترین اثری بگیری،
یا كمترین اثری ببخشی !!!
مثل یك روز بی خاطره به پایان می رسی بدون آنكه حتی لحظه ای در حافظه ای ثبت شده باشی . . .
اما به خاطر خدا هم كه شده اینقدر مثل مرداب در خودت
غرق نشو و كمی هم جرأت دریا شدن داشته باش.
نظرات شما عزیزان: