اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

مرگ


با تولد هر موجود مرگش نيز زاده مي شود.
انسان ها خيلي اتفاقات را در زندگي تجربه و بسياري ديگر را تجربه نمي كنند اما مرگ تجربه ايست كه هيچ مرگ زنده اي از هر نوع ، از چشيدن طعم آن بي نصيب نخواهد ماند.
خيلي ها (شايد بتوان گفت همه) در عمق وجودشان از مرگ مي ترسند اگر چه در
ظاهر انكار كنند.
يكي از علل ترس از مرگ اينست كه به صورت پديده اي ناشناخته باقي مانده و انسان به طور طبيعي از ناشناخته ها هراس دارد.

 

در مورد بسياري وقايع مي توان از كساني كه تجربه آن را داشته اند تحقيق كرد و اطلاعاتي به دست آورد اما در مورد مرگ چه؟

احساس مردم نسبت به مرگ با اعتقادات عميقي كه با آن زندگي مي كنند نسبت مستقيم دارد و حتي شايد برخي آن را ناخوشايند ندانند و برخي ديگر از آوردن نام مرگ
يا حتي شنيدن آن تنفر داشته باشند.


ضيافت مرگ


با تولد شما كارت دعوتتان به ميهماني مرگ امضا شده است.
شما نخواسته ايد ولي به دنيا آمده ايد و احتمالا نمي خواهيد ولي ميميريد.
تمام زنده ها ؛ تمام كساني كه ديده ايد شايد همين امروز ، شايد در خيابان. تمام آنهايي كه مي شناسيد يا نمي شناسيد ، كساني كه از آنها متنفريد ، كساني كه دوستشان داريد ، كساني كه دوستتان دارند. داستان زندگي تمامشان بسته خواهد شد.
تمام آن. در يك لحظه!
شما باور نداريد اما حقيقت هيچ احتياجي به باور شما ندارد. مرگ شما رخ خواهد داد! چه درباره آن بيانديشيد چه‌ فكر مرگ را به زباله داني افكارتان پرتاب كنيد.
به خودتان بيانديشيد. به دنيا آمده ايد ، روي يك كره خاكي ، با موجوداتي مختلف ، حيوان ها ، گياهان و . . . موجوداتي كه شبيه شما هستند. تشنه شديد ، آب بود. گرسنه شديد ، غذا بود و . . .
 غم ها ، شاديها.
به اعضاي بدنتان فكر كنيد. گلها ، فصلها ، باران ، ماه ، ميلياردها ستاره.
شب مي شود، روز مي آيد؛ خوابيدن ، بيدار شدن . . .
امشب قبل از اينكه بخوابيد به اين فكر كنيد كه خوابيدن چيست.
بنگريد به خانه تان به اطرافتان ، به انسانهاي دور و برتان ، به نزديكترينشان اما اينبار نه مثل هميشه!
به آنها خيره شويد و به اين واقعيت فكر كنيد كه ميميرند.
تمام چيزهايي كه به خاطرشان رنج كشيده ايد ، چيزهايي كه برايتان بسيار با ارزش بوده اند و شايد اكنون نيز هم.
ميلياردها انسان هم اكنون مرده اند و به سرعت به تعدادشان افزوده مي شود.
به كودكيتان بيانديشيد ، روزهايي كه پشت سر گذاشته ايد ، روزهايي كه هر گز باز نخواهند گشت. چگونه سپري شده اند؟
باقي زندگي نيز به همان سرعت سپري خواهد شد و فاصله مرگ را با شما كمتر و كمتر خواهند كرد و شما نمي توانيد در مقابلش هيچ مقاومتي انجام دهيد.
براي انجام هر كاري نيازمند زمان هستيد و بدون آن هيچ كاري نمي توانيد انجام دهيد. زماني كه شايد به سادگي از دست داده ايد و مي دهيد ؛ زماني كه ثانيه به ثانيه و لحظه به لحظه شما را به سمت خانه مرگ مي برد و به ضيافت مرگ مي كشاند.

چرا انسان از مرگ مي ترسد؟

 چرا انساني كه همواره از زندگي اش در دنيا گله و شكايت دارد با فكر كردن در مورد مرگ بدنش به لرزه مي افتد و گاهي هنگام عميق شدن به حقيقت وجود مرگ قلب با ضربان تندتري مي تپد و بدن عرق مي كند.
بهرحال مرگ چه خوب يا بد تجربه ايست براي همه. ولي آيا تجربه اي يكسان؟

چه خواهد گذشت لحظه اي كه انسان مرگ را حس مي كند ، نزديك تر از هر چيز ديگري! دقيقا لحظه مرگ ، چه افكاري در آن اندك زمان از ذهن گذر خواهد كرد؟
شايد بي خبري از حوادث پس از مرگ مهمترين علت ترس از مرگ است.

دنياي بدون مرگ


تصور كنيد كسي از چنگال مرگ بگريزد و همواره در اين دنيا بماند ! چه خواهد شد؟
هيچ پاياني براي او در اين دنيا نيست.
بودن در 10 سال آينده ، 100 سال ، 1000 سال . . . . . . . . . . .!!
هيچ پاياني !!!
شايد اگر انسان اندكي به اين موضوع به طور جدي فكر كند بدي مرگ در نظرش كمرنگ تر گردد.


عقايد مختلف و حوادث پس از مرگ

چيزي كه ظاهرا پس از مرگ مشاهده مي شود از بين رفتارهاي انساني و پايان زندگي است.
مشاهداتي كه سازنده عقيده ايست كه ميگويد :"مرگ پايان داستان زندگي يك انسان است". اعتقادي كه بسياري آن را در ظاهر كاملا رد مي كنند ولي در عمل به راحتي مي توان فهميد كه محمكترين اعتقاديست كه دارند. زيرا طوري رفتار مي كنند كه زندگي برايشان همين دنياست.

انسان اگر بخواهد براي مدتي هر چند كوتاه در جايي زندگي كند سعي مي كند اطلاعاتي نسبت به آن مكان و شرايط آن به دست آورد پس چگونه مي توان اعتقاد داشت مرگ پايان زندگي نيست و انسان زندگي ديگري براي هميشه پس از آن خواهد داشت و حتي در مورد پس از مرگ لحظه اي فكر نكرد؟
آيا مي توان پذيرفت دنيايي كه به اين دقت است (تا جايي كه مي توان فهميد) و همه جزء هاي آن هماهنگند تنها براي اين به وجود آمده كه انسان مدتي در آن زندگي كند و پس از مرگ هيچ !؟

مرگ در بسياري اذهان ياد رنگ سياه ، تابوت ، تاريكي و قبر را زنده مي كند. البته دليل آن هم اتفاقاتي است كه پس از مرگ اشخاص مشاهده مي شود و مرگ ارتباطي با اين كلمات ندارد.

مانند بسياري موارد در مورد مرگ نيز افكار و عقايد مختلفي ميان مردم جهان وجود دارد ، اما آيا عقايد مردم حقيقت را مي سازد؟
اگر روز باشد و تمام مردم دنيا ادعا كنند يا حتي اعتقادي محكم داشته باشند كه شب است حتي ذره اي از آسمان به دليل اعتقاد آنها روشن خواهد شد؟
مرگ پديده ايست اسرار آميز كه گويا هر كس بايد شخصا آن را تجربه و درك نمايد.

اگر در حقيقت روح به عنوان موجودي غير مادي وجود داشته باشد مي توان مرگ را قسمتي از زندگي دانست. آنگاه دنيا تنها به گذرگهي بدل خواهد شد كه به نابودي مي گرايد.

انديشه انسان به مرگ ضعف او را نسبت به بسياري از پديده ها نشان مي دهد. در مورد مرگ ، مرگي كه ترسناك است و هول انگيز ، مرگي غم انگيز ، مرگي رازآلود ، مر گي تلخ و شايد رهايي بخش. . .
مرگي كه براي برخي ترسي است هميشگي كه اجازه لذت بردن از زندگي را ربوده. مرگي كه نميدانيم چقدر با آن فاصله داريم. اما لحظه به لحظه و با هر نفس به آن نزديك تر مي شويم .

فكر ميكنيد چند نفر از كساني كه ديروز بودند و الان نه ، مي دانستند كه آخرين روز زندگيشان است؟
چند نفر؟

هنگام مرگ چه رخ مي دهد؟

چه چيز در ذهن انسان به عنوان مرگ شناخته شده است؟
چه دليلي ميان يك انسان زنده و انساني كه به تازگي مرده تفاوت ايجاد مي كند؟
بي حركت ماندن ، سرد شدن بدن ، ايستادن قلب و يا . . . مواردي هستند كه مرگ را در ذهن بسياري از انسانها تعريف مي كنند.
شما در مورد اين سوال چه نظري داريد ؛ آيا مرگ همسان نيستي است؟
تاثير پاسخ اين سوال ؛ حقيقت آن ؛ در آينده انسان چيست؟
قبل از اينكه بتوانيم بگوييم انسان پس از مرگ نيست مي شود بايد ثابت كنيم كه او حالا هست است.
احتمالا شما نيز چندين بار اين جمله را شنيده ايد "مي انديشم ، پس هستم".
برخي بر اين اعتقاد بودند چيزي كه انسان به آن زندگي نام داده چيزي جز توهم نيست مانند خواب ديدن.
هيچ چيز واقعي در آن وجود ندارد و انسان هيچ نقشي در چگونه رخ دادن آن ندارد.
در رد اين اعتقاد گفته شده كه انسان گاهي بر سر دو راهي قرار مي گيرد و براي برتري دادن يك انتخاب به انتخاب ديگر فكر ميكند و در نهايت يكي را ترجيح
مي دهد.
شايد بتوان جمله رنه دكارت را اينگونه بيان كرد كه : "من هستم چون مي انديشم و بر ميگيزينم".

هويت


شما چند ساله ايد؟
چقدر از حوادث ديروز را به خاطر داريد؟
از هفته پيش ، ماه پيش يا سالهاي گذشته؟
به طور حتم نمي توانيد تمام حوادث را به ياد آوريد ، حتي تمام حوادث ديروز را.
ميتوانيد خودتان را در زمان حال تعريف كنيد؟
همين حالا كه به نمايشگر مي نگريد.
شما شخصي هستيد كه بيست سي يا . . . سال از بودنتان روي زمين مي گذرد ، زميني كه در آمدن به آن هيچ اختياري نداشته ايد.
يك سري خاطرات و گذشته متعلق به شماست كه هويت حال شما را مي سازد.
حال فرض كنيد تمام اين خاطرات گذشته به يكباره از ذهنتان براي يك ساعت پاك شود. تمام آن !
يك ذهن كاملا خالي!
حالا شما كه هستيد؟

 

* * *


آيا قبول داريد كه محو كردن تمام خاطرات امكان پذير است؟
آيا پر كردن يك ذهن با يك سري خاطرات جديد امكان پذير نيست؟
اگر جز به جز خاطرات گذشته دو ذهن با يكديگر جايگزين شوند چه خواهد شد؟

لحظه اي تمركز كنيد و به اين جملات بيانديشيد.
شما بيست سي يا .... ساله نيستيد ، امروز اولين روز زندگي شماست ، اولين روز زندگي كسي كه امروز به ذهنش يك سري خاطرات داده شده است كه اين توهم را به وجود آورده كه امروز مدت زيادي از روز اول زندگيش مي گذرد. خاطراتي كه اطرافيان را به شما معرفي ميكند ؛ علايقتان ؛ آرزوها و . . . با تفكري كه عدم باور اين را به شما القا مي كند مقابله كنيد ؛ باور كنيد ، امروز اولين روز زندگي شماست و آخرين روز آن. آخرين روزي كه اينگونه هستيد با اين خاطرات و گذشته ؛ از تمام لحظاتش لذت ببريد. هنگاميكه دوباره از خواب برخيزيد چشمانتان را رو به دنيايي جديد مي گشاييد با گذشته و خاطراتي ديگر.
شايد باور اين مطلب بتواند لحظاتي حس خوبي را هديه ببخشد. اما در عين حال . . .
آيا شما دليلي براي اثبات عدم امكان آن داريد؟

زمان مرگ

مرگ چه زماني رخ مي دهد؟
آيا با تولد زمان مرگ نيز مشخص مي شود؟
آيا تكميل شدن شرايط خاصي مرگ را به همراهش مي آورد؟
اگر دنيا براي آزمايش انسان است و انسان بايد پاسخگوي اعمالش باشد ؛ چگونه مي توان تفاوت در مدت عمر را توجيه نمود؟
احتمالا كساني را مي شناسيد كه اندك زماني زندگي كرده و از دنيا رفته اند.
اگر به زندگيشان بيانديشيد درميابيد كه آنها نيز زندگي معمولي داشته اند و بيكباره بر اثر اتفاقي مرده اند.
و همينطور كساني كه مدتي طولاني بين زمان تولد تا مرگ را تجربه كرده اند.
دسته اي از مردم دنيا بر اين عقيده اند كه انسان ها مدام زندگي هاي متفاوتي را تجربه مي كنند.
آنها معتقدند زمان مرگ يك انسان با زمان تولد همان انسان در نقطه اي ديگر يكسان است.
يعني مردي كه در شرق به دنيا آمده پس از مرگ و در زندگي بعدي اش ممكن است يك زن در غرب باشد!
انسان بي اختيار و بدون انتخاب شرايط زندگيش پاي به دنيا مي گذارد اگر اين دنيا مكانيست براي انتخاب نوع و شرايط يك زندگي هميشگي بوسيله اعمال و انتخابهايي كه در آن با اختيار رخ مي دهد پس مدت زماني كه انسان زندگي مي كند اهميت بسياري خواهد يافت.
آيا عواملي مي تواند زمان مرگ را تغيير دهد يا زمان مرگ هر كس ثابت است ؟ آيا عملكرد انسان مي تواند روي زمان مرگش تاثير گذار باشد؟
دراينصورت چه اعمالي زمان مرگ را نزديكتر و چه اعمالي آن را دورتر خواهد كرد؟
آيا ابتدا وقوع مرگ قطعي ميشود ، سپس عوامل طوري پيش ميروند تا مرگ رخ دهد يا مرگ مي تواند به صورت اتفاقي تحت اثر يك يا چندين اتفاق روي دهد.

مرد چشمانش را مي گشايد. به ساعت كوچك كنار تختش زل ميزند. هفت و بيست دقيقه. امروز ساعت زنگ نزده و او ديرتر از هميشه بيدار شده ، بيست دقيقه. مشاجره تلفني ديشبش موجب شده بود كه با ذهني پريشان به رختخواب برود و فراموش كند ساعتش را كوك كند. سريع از جايش برميخيزد و بدون اينكه رختخوابش را مرتب كند به سمت دستشويي ميرود. دست و صورتش را مي شويد و به سمت يخچال مي رود تا طبق عادت هميشگي اش دو تخم مرغ نيمرو كند. ولي تخم مرغي در يخچال نيست. قيد صبحانه خوردن را ميزند و سمت بيرون آشپزخانه ميرود. نگاهش به كتري و قوري روي اجاق مي افتد. چايي اي كه ديشب درست كرده همانطور مانده است. زير اجاق را روشن ميكند و شعله آن را بالا مي كشد. به سمت اتاق ميرود و سعي مي كند به سرعت لباسهايش را بپوشد. كيفش را برميدارد آن را باز ميكند و داخلش را برانداز ميكند. گويا چيزي كم است. چند دقيقه اي اتاق را جستجو مي كند تا برگه اي را مي يابد و در كيف قرار مي دهد. نگاهي به ساعت مي اندازد. يك ربع به هشت. انتظار نداشت ساعت اين زمان را نشان دهد. با سرعت به حياط ميرود. درب را باز مي كند و ماشينش را روشن ميكند. چيزي از ذهنش ميگذرد دستش را روي جيب كت و شلوارش مي كشد. گوشي اش را خانه جا گذاشته. پياده شده و به سمت داخل خانه ميدود. اندكي از اين سو به آن سوي خانه ميرود ولي يادش نمي آيد ديشب گوشي را كجا گذاشته. نگاهي دوباره به ساعت مي اندازد. فكر ميكند بهتر است امروز از بردن گوشي منصرف شود. بخاري كه از دهانه كتري به سرعت بيرون ميزند او را متوجه خود ميسازد. مرد به سمت آشپزخانه رفته و زير كتري را خاموش مي كند. يادش مي آيد ، ديشب كه زير كتري را خاموش كرده بود ! گوشي اش را از روي كابينت بر ميدارد و آن را روشن مي كند. ماشين را بيرون برده و در حياط را ميبندد. به سمت مسير هر روزه اش متمايل مي شود. گوشي زنگ ميزند. همكارش از تصادف در مسير خبر ميدهد و مي گويد اگر هنوز راه نيفتاده بهتر است از مسير ديگري برود. مرد مسيرش را تغيير مي دهد. اين مسير طولاني تر است ولي چاره اي نيست. سعي مي كند تند تر براند. ماشين با سرعت پيش ميرود. صدايي آزار دهنده در اطراف پخش مي شود. و بعد صداي برخوردي شديد. ماشين كامل متوقف مي شود. خرده هاي شيشه به كف خيابان ميريزند. مردم اطراف براي لحظه اي از افكار هميشگيشان بيرون مي آيند. نزديكتر مي روند تا بهتر ببيند با جزييات بيشتر ، تا شايد داستان بهتري از حادثه براي بازگو داشته باشند. حادثه اي كه اتومبيل را به قلب كاميوني فرو كرده و مرد را زير دندانه هاي برنده مرگ.


* * * * *

اگر مرد فراموش نمي كرد ساعت را كوك كند
اگر شب قبل مشاجره نداشت
اگر آن روز سر ساعت بيدار مي شد
اگر در يخچال تخم مرغ بود
اگر شب قبل چاي درست نكرده بود
اگر در مسير اصلي تصادف نشده بود
اگر زودتر از خانه بيرون ميرفت يا همكارش زنگ نمي زند يا گوشي را پيدا نمي كرد و از مسير هميشگي مي رفت
و صد ها اگر ديگر
آيا او ميمرد؟؟؟

چه زمان بايد مرگ رخ دهد؟
سوالي كه شايد تاكنون هيچ كس جوابي براي آن نيافته است.

مرگ هاي جمعي


اگر بپذيريم كه بايد شرايطي يكسان (نه الزلما مشابه) براي هر كس كامل شوند تا مرگ او فرا رسد مي توان نقش زمان و طول عمر را كمرنگ تر نمود.
ممكن است خارج از محدوده زمان بدليل واكنش هاي شخص در تقابل با رويدادهاي زندگي شرايط خاصي كه مرگ را سبب مي شوند ، وقوع يابند.
منظور از زمان كامل شدن شرايطي كه باعث وقوع مرگ مي شوند ، زماني است كه انسان در حالتي قرار مي گيرد كه تمامي فرصت ها به او داده شده است و بودن او در اين دنيا عاري از هر گونه دليل است.
زماني كه انسان مراحلي را كه بايد مي پيموده پشت سر نهاده و راهش را انتخاب نموده است.
البته مراحل زندگي هر كس با ديگري متفاوت است. مسلما كسي كه پا ميگذارد در جاده اي كه رسيدن به مقصدش نتيجه اي بزرگ خواهد داشت بايد مراحل سخت تري را بگذراند نسبت به كسانيكه به جاي پستي كه ايستاده اند دل خوش كرده و نمي خواهند از جايشان تكان بخورند.
پيش از تولد از هيچ كس پرسيده نمي شود كه چگونه شرايطي را براي زندگي اش در دنيا مي پسندد. شايد اين دنيا و اتفاقاتش فقط سوالاتي هستند كه مدام از انسان مي پرسند چه چيزهايي را براي پس از مرگ مي خواهي؟
و انسان با كارهايي كه انجام ميدهد به تك تك اين سوالات پاسخ مي دهد.
اما !
اگر حق در مورد همه رعايت مي شود ، آنگاه آيا مي توان وقوع مرگ هاي جمعي را توجيه كرد؟
هواپيمايي را فرض كنيد كه با سقوطش تمام مسافرانش را به كام مرگ مي فرستد ، مسافراني كه بينشان مرد ، زن با مدت عمر متفاوت وجود داشتند.
آيا زمان مرگ همه شان همزمان فرا رسيده بود؟
آيا قوانيني بر دنيا حاكمند كه كساني را كه مرگ برايشان قطعي شده در آن هواپيما گرد آورده و موجب سقوطش شده است؟
باور كردن اين مسأله اندكي سخت مي نمايد.
حوادثي در دنيا رخ داده كه چندين هزار نفر را باهم به دست مرگ سپرده است.

خودكشي


در مورد خودكشي چه؟ وقتي كسي مرگ را بر زندگيش ترجيح داده و دست به خودكشي مي زند.
چه كسي زمان مرگ او را تعيين كرده است؟
البته بسياري از خودكشي ها ممكن است به مرگ نينجامد ولي اگر اينگونه نباشد آنگاه آيا مي توان پذيرفت كه خود شخص در تعيين زمان مرگش بي تاثير بوده است؟
شايد اكنون بتوان در مورد پذيرفتن اين عقيده انديشيد كه : انسان در زمان مرگ جاي ديگري دوباره متولد ميشود و ادعا كرد اين اتفاق تا وقتي كه شرايط مرگ كامل او تحقق نيابد ادامه پيدا خواهد كرد.
با نگاهي ساده وشايد هم نه ! نگاهي غير ساده ، بتوان پذيرفت كه يك حادثه مي تواند مرگ آفرين باشد بدون اينكه شرايط شخص مهم باشد كه در اينصورت . . . !
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.